اعتقاد به توحید
ایمان به مبدأ و اعتقاد به توحید
ریشه ى تمام کمالات، توحید است. کسى که توحید ندارد، مضطرب و نگران است. شخص موحد قوى است و از کسى نمى ترسد، در زندگیش مضطرب نیست، هنگامى که از مردن صحبت مى شود، اصلاً ناراحت نمى شود. مى گوید: من کسى نیستم. خدا باید کارها را درست کند. مسلماً این آدم، هیچ وقت اضطراب و ناراحتى ندارد.
موحد بسیار آرام است، اگر لباسش هزار وصله داشته باشد و نان خالى هم بخورد، خوش است. چون عالم هستى را منحصر به این دنیا نمى داند. ولى انسان مادى مضطرب و پریشان است. او همیشه خود را در دامان نیستى مى بیند، لذا براى تسکین خاطرش مى خواهد همراه درست کند و مى گوید: بعد از این عالم، نیستى و نابودى است.
باغ 100000 مترى، استخر، آبشار، ویلا و همه ی وسائل زندگى و رفاهى هم برایش فراهم است. اما آرام نیست، چرا؟ چون همان وقتى که در کنار آبشار روى تخت خوابیده و بلبلها آواز مى خوانند، با خودش مى گوید: روزى مى آید که من نیستم! فرض کنید بهترین زن روى زمین هم کنار او باشد، شعور ناخود آگاهش به او مى گوید: روزى مى آید که همه ى اینها هست و من نیستم، بعد از این عالم نابودى است. اما انسان موحد مى گوید: من براى همیشه هستم و دنیا نابود خواهد شد. دنیا مدرسه است، مى گذرد. لذا انسان موحد هیچ ناراحتى ندارد.
آیت الله بروجردى روزهاى آخر عمر چندین بار پرسید: پنجشنبه کى مى رسد؟ و سپس بى هوش مى شد. اطرافیان نمى فهمیدند مقصود ایشان چیست؟ شب پنج شنبه گفت: صاحب محضر را بیاورید تا وصیت نامه را تنظیم کند. پس از تنظیم وصیت نامه، به همسرش گفت: کفن مرا آماده کنید تا فردا به زحمت نیفتید. صبح پنج شنبه، پس از نماز صبح، قلبش درد گرفت. دکترها قلب را ماساژ مى دادند تا شاید خطر رفع شود. در این هنگام آقاى بروجردى با یک عظمتى فرمود: آقا رها کنید، مرگ است. لا اله الا الله و چشم از دنیا بست.
خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید: و منْ عْرض عن ذکْرى فن لهُ معیشةً ضنکًا (طه 124) و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت.
چرا؟ زیرا عالم هستى را منحصر به همین دنیا مىداند. اما یک مسلمان اگر فقیر هم باشد، مىگوید: من براى همیشه هستم. اگر چهل و هشت ساعت هم غذا نخورد و سپس یک 2 ریالى بیابد، آن را با شادمانى به فقیر مى دهد؛ اما میلیونرى که به بقاى روح هیچ اعتقادى ندارد، در همین دنیا جهنمى است؛ زیرا همیشه خود را در کام مرگ و نابودى مى بیند.
کسى که معتقد است به وسیله ى مادیات محفوظ مى ماند، اگر یک قرانش کم شود، به شدت ناراحت مى شود. اما کسى که مى گوید: خداوند نگهدار من است، اصلاً مضطرب و نگران نیست.
وقتى انسان ایمان به غیب دارد، اضطراب ندارد و آرام است، قیافه اش گلگون و بشاش است. شخصى مى گفت: شصت سال با آقاى بروجردى بودم، حوادث در این مرد اثر نمى کرد، همیشه یکجور بود. الآن بین این همه شیعه و مسلمان، چند نفر اینگونه اند؟ بیشتر افراد بوقلمون صفت هستند، به پول که مى رسند خوشحال مى شوند و به هوا مى پرند، ولى ماشینشان را که ببرند سکته مى کنند. آیا این انسان است؟ ایمان از امنیت است، یعنى مؤمن در حال آرامش است و اضطراب ندارد.
چشمى که به فاعل حقیقى نگریست
از نیک و بد زمانه فارغ دل زیست
گر قابض ارواح بود عزرائیل
خود قابض روح او نگه کن تا کیست
کسى که خدا را شناخت، از بد و خوب زمانه آسوده خاطر است و مىگوید: همه از طرف خدا است. جان همه را عزرائیل مى گیرد، جان عزرائیل را چه کسى مى گیرد؟ پس خود او هم بى چاره است. حافظ مى گوید:
گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
سعدى هم مى گوید:
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
همه ى دلها در دست خدا است! فلاح و پیروزى این است که انسان این مطلب را درک کند.
آرى، انسانى که با خدا نس دارد، همه چیز دارد. کسى که او را دارد، دیگر چیزى نمى خواهد، همه چیز دارد. اما اگر انسانى خدا را از دست داد، ماشین، خانه، فرش، پول و... دارد، ولى هیچ ندارد و گدا است، چون خدا ندارد.
بعد از خداى هر چه پرستند هیچ نیست
بى دولت آن که بر همه هیچ اختیار کرد
قرآن می فرماید: ألا إن اولیاء الله لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون (یونس 62) در حالات پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم آمده است که در تمام دوره ى زندگى، کسى این مرد بزرگ را متأثر ندید، بلکه همیشه لبخند به لب داشت و این در حالى است که 11 سال از 23 سال دوره ى نبوت وى، به زندان و شکنجه و سنگباران گذشت و 12 سال دیگرش نیز به جنگ با کفار و تربیت افراد و گرفتارى هاى دیگر مشغول بود، ولى در همه ى این دورانهاى پراضطراب و پر مخاطره و با وجود آن روح لطیف و حساس، در تمام عمر کسى آن حضرت را غیر متبسم ندید. وقتى این مطلب را به مردم مى گویید، مى گویند:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
شما هم در جواب بگویید: مگر آقاى بروجردى پیامبر بود که شخصى مى گفت: 60 سال با ایشان بودم، حوادث اصلاً در ایشان اثر نمى کرد.
انسان کامل همیشه در برابر حوادث تسلیم است. امام علىعلیه السلام فرمود: الإسلام هو التسلیم اسلام یعنى تسلیم در برابر خداوند. وقتی مرده را این طرف و آن طرف مىکنند، از خودش هیچ اراده اى ندارد. حضرت فرمود: مسلمان در مقابل حق، مثل مرده اى در مقابل مرده شور است که از خودش هیچ اراده اى ندارد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟!
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!
دیوانه کنى هر دو جهانش بخشى
دیوانه ى تو هر دو جهان را چه کند؟!
کسى که این بصیرت و بینایى را یافت، چه اعتنایى به دنیا و آخرت دارد؟ او غرق جمال خدا است.
زندگى بى دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
یعنى کسى که از خدا غافل است، همین الآن که زنده است و راه مى رود، مرده است. به راستى انسان وقتى قیافه ى تاریک ظلمانى برخى را مىبیند، بى اختیار به خودش مى گوید: الحمد لله، خدایا! تو به ما نعمتى دادى که هیچ میلیاردرى ندارد، ما ایمان داریم که با بودنش اگر انسان هیچ چیز نداشته باشد، همه چیز دارد و با نبودنش و داشتن همه چیز، هیچ چیز ندارد.
الآن عده اى را مى بینید که با داشتن میلیونها ثروت، لحظهاى آسوده نیستند، همیشه افسرده است، آه و ناله مى کند، اما وقتى به خدمت یک عالم ربانى می روید، با اینکه روى حصیر پاره اى نشسته، مى بینید غرق نشاط است و از تمام وجودش شادى و انبساط هویدا است.
لا إله إلا الله یعنى از اعماق وجود باور داشته باشیم که در عالم، مؤثرى غیر از خدا نیست. اگر باور داریم که در عالم، مؤثرى غیر از خدا نیست پس چرا تعریف و تکذیب مردم در ما اثر مى کند؟ اما غیر موحد زخم معده گرفته، چون ورشکست شده و مردم به او اعتنا نمى کنند!
اگر به جاى آن که روزى 100 هزار مرتبه لا إله إلا الله بگوییم، جانمان بگوید: لا إله إلا الله، حوادث در ما اثر نخواهد کرد. بین تمام مسلمانان جهان، چند نفر سراغ دارید که قلبش لا إله إلا الله بگوید یعنی باور داشته باشد که لا مؤثر فى الوجود سوى الله! دکانش آتش مى گیرد، خودش را مى زند. چرا خودش را مى زند؟ چون مى گوید: دکان مؤثر است. پس لا إله إلا الله کو؟ اگر او را از اداره بیرون مى کنند، سکته مى کند، اگر کارخانه اش آتش بگیرد، سکته مى کند. پس لا إله إلا الله کو؟ قالى را مى برند، سکته مى کند، پس لا مؤثر فى الوجود سوى الله در بین نیست. چون در عمل مىگوید: خوشى من به قالى است! ولى کسى که خوشى او به خدا است چون او مرگ و فنا ندارد هیچ وقت ناراحت نمى شود. او به هیچ چیز غیر از خدا متوجه نمى شود، چون غیر خدا فنا و زوال دارد. این آدم همیشه یک جور است و فقر و غنا، سلامتى و مرض و مرگ و زندگى در نظرش یکسان است. پول، ملک و باغ خارج از وجود اوست، مبدأ نشاط در خود اوست؛ لذا هیچ عاملى نمى تواند خوشى را از او بگیرد.
کاریز، درون جان تو مى باید
کز عاریتى بر تو درى نگشاید
یک چشمه ى آب از درون خانه
به زآن جویى که از برون مى آید
ممکن است جلوى نهرى را که از خارج منزل به منزل مى آید بگیرند و انسان از تشنگى بمیرد! اما چه طور مىتوانند جلوى چشمهاى که در داخل خانه مى جوشد، بگیرند! پس بکوش چشمه اى از نشاط و سرور در داخل جانت بسازى. این قالى را دزد خواهد برد، دل به آن نبند. ملک با طرح اصلاحات ارضى از دستت مى رود، کارخانه آتش مى گیرد و... اگر به اینها بستگى نداشته باشى، بود و نبودشان برایت چه فرقى مى کند؟! اگر مبدأ نشاط در باطن انسان به وجود آمد، از هیچ چیز ناراحت نمى شود، چون همه چیز همراه خودش دارد. ممکن است خانه، قالى و لباسهایت را ببرند ولى خودت را نمى توانند از خودت بگیرند. این جمله را هیچ وقت فراموش نکن!
مولا علی علیه السلام فرمود:
دواؤک فیک و ما تبصر
و داؤک منْک و ما تشعر
این بدبخت خیال مى کند چیزهاى بیرونى مى تواند به او آرامش و نشاط دهد، در حالى که چیزهاى بیرونى خارج از انسان است، پس چه طور مى تواند روح انسان را تسکین دهد؟
اى نسخه ى اسرار الهى که تویى
وى آینه ى جمال شاهى که تویى
اى انسان، تو آیینه ى خدایى و خداوند در تو منعکس است.
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آن چه خواهى که تویى
اى انسان، اى کسى که تو را اشرف مخلوقات مى گویند، خودت را به چه فروختى؟ به هر چه بفروشى، باز هم ضرر کردى، چون به هر چه خودت را بفروشى، از آن بالاترى. فرش، خانه، ماشین و... جماد است. بالاتر از آن نبات و بالاتر از آن حیوان است. انسان، از همه ى آنها بالاتر است.
انسان پست اگر پول داشته باشد، خوش حال است و با دمش گردو مى شکند و اگر پول نداشته باشد، ناراحت مى شود ولى انسان با شخصیت، حوادث در او هیچ اثرى نمى کند. دنیا براى او باشد یا از او بگیرند، برایش فرق نمىکند. رسیدن به این مرحله در کتابها نیست. از درون بفهمیم و باور کنیم که ما اولمان هیچ و آخرمان هیچ و این وسط هم در قبضه ى قدرت حق هستیم و هیچ اراده اى از خودمان نداریم و هر آن ممکن است این عالم را ترک کنیم و به عالم دیگرى برویم.
قرآن میفرماید: و استعینوا بالصبر و الصلوه و نها لکبیره لا على الخاشعین (بقره 45) از شکیبایى و نماز یارى جویید. و به راستى این کار گران است، مگر بر فروتنان. از نماز کمک بگیرید چون قطره ى وجود انسان در نماز، به دریاى بى کران ابدیت متصل مى شود و بزرگترین سد براى حمله ى ناملایمات در او به وجود مى آید.
به یکى از اقوام خبر دادند دخترت در جاده ى همدان تصادف کرده. گفت: وقتى به بیمارستان رسیدم و گفتند: دخترت فوت شده، خیلى ناراحت شدم به طورى که نزدیک بود سکته کنم. فورى وضو گرفتم و در دفتر بیمارستان روزنامها ى پهن کردم و دو رکعت نماز خواندم. پس از نماز تمام ناراحتى ها از بین رفت و کاملاً آرام شدم. آرى ألا بذکر الله تطمئن القلوب آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى یابد. کسى که مى گوید: ایاک نعبد و یاک نستعین خودش را به دریایى که کران و پایان ندارد متصل مى کند، آیا باز هم ممکن است، دستخوش فشارهاى روحى شود.
یکى از معانى صبر، تحمل در مقابل ناملایمات و شداید است. از صبر کمک بخواهید، یعنى در مقابل گرفتارىها بى تابى نکنید، و معناى دیگرش تحمل روزه است؛ یعنى به وسیله ى روزه که قدرت روح را زیاد مى کند، مشکلات را زیر پا بگذارید. اگر کسى را در اطاقى حبس کنند و آب و غذا به او ندهند تا بمیرد مى گویند: قتل صبراً.
امساک از غذا و آب و سایر چیزهایى که در روزه ممنوع است، قدرت روحى انسان را افزایش مى دهد؛ البته حتماً تجربه کردید در اواخر ماه رمضان، اعصاب انسان قوىتر و قدرتش در مقابل ترک گناه بیشتر مىشود و در نتیجه ى اینکه بر خودش مسلط است، مى تواند ناملایمات را تحمل کند.
یکى از کلاس پنجمى ها مى گفت: همان طور که گفتید، احساس مى کنم آخر ماه مبارک رمضان، نمازم طورى دیگر شده است. چرا؟ چون هر کارى را نفس بخواهد انجام دهد و انسان خلافش را مرتکب شود، قدرت روح بیشتر مىشود.
اگر لذت ترک لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخوانى
گاهى دیده مى شود فردى دو ساعت درباره ى توحید صحبت مى کند، انسان هم مى گوید: مطلب تمام شد و بالاتر از این نمى شود استدلال کرد؛ اما خود گوینده آرام نیست و سکونت ندارد، چون لازمه ى ایمان، سکونت و آرامش است و این بیچاره ندارد! عده اى مسائل اخلاقى را کاملاً مى دانند ولى در مقام عمل، نمى توانند قدم بردارند، چون مسأله ى توحید واقعى در قلبشان مستقر نشده است.