شعر فوت جوان
1
خوابیدی بدون لالایی و قصه
حالا آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
2
ای گل نشکفته ام بابا چرا پژمان شدی؟
میوه قلبم چرا از دیده ام پنهان شدی؟
از برم رفتی، نگفتی بار دیگر یک سخن
همچو شمع از درد و غم سوزان شدی
3
شاعران در وصف جوان بس سخنها گفتهاند
من زبانم الکن از توصیف این رنج گران
مهربانیهای تو آتش به جان ما فکند
وه چه جانسوز است، داغ فرزند جوان
4
ببوسم دستت ای بابا که پروردی مرا آزاد
بیا مادر تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله میروم شادان و زخمی در(بر) بدن دارم
به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم
یابه حجله میروم شادان ولی زخمی به تن دارم
گه رخت، گاه لبت، گاه سرت میبوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم؟ چون پدرم
5
یادش به خیر آن که در آغوش گرم من
عطری ز بوی پیکر نازش فشاند و رفت
در دامن خیال من از بزم وصل خویش
صدها نهال از گل و ریحان فشاند و رفت
7
بعد یک سال بنویسید: میلادم کبوتر شد و رفت
زیر باران بهار، غزلی خواند، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است، غم دل یا غصه
آنقدر غرق غمش بود که پرپر شد و رفت
روز میلاد، همان روز که طوفان شده بود
مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
8
کجا رفتی … عزیز من
زمین معرفت خیز، محبت جوش
عزیزم، جان من، همدرد گرم آغوش
همیشه خاطرم جاریست
مجبت از تو در دل یادگاریست
درودت باد، ای فرزند من بدرود
وجود تو سرود زندگانی بود
9
قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود
درعزایت جامه اندر تن دریدن زود بود
آخر ای دختر من (یار من) (یار همه) ای مظهر لطف
و وفا
در دیار جاودان منزل گزیدن (خریدن) زود بود
به جای سطر سوم در جایی آمده بود:
آخر ای جان پسر، میوه جانم رضا
10
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
11
من آن گل پرپر شده دست زمانم
بر سنگ مزارم بنویسید، جوانم
به مقصد نرسیده به سرآمد سفرم زود
این حادثة شوم کجا بود،ندانم؟
12
شقایق بودی و دیری نماندی
سرود زندگی را نیمه خواندی
زدی برقی و خاکستر شدی تو
عزیزان را به سوگ خود نشاندی
شتابان سوی جانان پر کشیدی
عزیزان را به سوک خود نشاندی
13
بعد پرپر شدنت، ای گل زیبا، چه کنم؟
من به داغ تو، جوان رفته ز دنیا، چه کنم؟
بهر هر درد، دوایی است، مگر داغ جوان
من به دردی که بر او نیست مداوا، چه کنم؟
14
نو گلی پرورده بودم، خاک از دستم ربود
آنچنان در بر گرفت، انگار در عالم نبود
سالها زحمت کشیدم، تا گلم پرورده شد
ناگهان پیک اجل آن غنچه را از من ربود!
15
پسرم دست اجل، زود تو را پرپر کرد
مادرت گریه کنان، خاک عزا بر سر کرد
دوستانت همگی، از غم تو مأیوسند
اشک چشم همگان خاک مزارت، تر کرد
16
جوان نازنین در خاک رفتی
از این دنیای غم غمناک رفتی
زدی آتش به جان دوست داران
چو گل پاک آمدی و پاک رفتی
17
بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم
من به داغ تو جوان رفته ز دنیا چه کنم
بهر هر درد دوائیست به جز داغ جوان
من به دردی که بر او نیست مداوا چه کنم
18
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
19
گلی بودم نه وقت چیدنم بود
جوان بودم نه وقت مردنم بود
گلی بودم میان تازه گل ها
نه وقت زیر گل خوابیدنم بود
20
مثل باران خاطراتت ماندنیست
لحن پر مهر صدایت خواندنیست
گرچه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم
تا ابد مهر و وفایت در نهادم ماندنیست
21
پسرم
مرا تا کی ز داغت صبر باشد
چراغ دیده ام پر ابر باشد
دل نا باورم باور نمی کرد
که نامت روی سنگ قبر باشد
22
گر چه دیگر نمی بینم گل روی تو را
خاتراتت را در این غمخانه مهمان می کنم
گوهر یکدانه مان ای نازنین مونس ما
تا ابد یا تو را در سینه پنهان می کنم
23
جوان نازنین در خاک رفتی
از این دنیای غم غمناک رفتی
زدی آتش به جان دوست داران
چو گل پاک آمدی و پاک رفتی
24
بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم
من به داغ تو جوان رفته ز دنیا چه کنم
بهر هر درد دوائیست به جز داغ جوان
من به دردی که بر او نیست مداوا چه کنم
25
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
26
شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک
دارم جگری کباب و چشمی نمناک
گلها همه سر ز خاک بیرون کردند
الا گل من که سر فرو برده به خاک
27
بیابان تا بیابان، ناله دارم
در این دنیا، گلی گم کرده، دارم
اگر جویم گلم در این بیابان
به مثل بلبلی من ناله دارم
28
شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک
دارم جگری کباب و چشمی نمناک
گلها همه سر ز خاک بیرون کردند
غیر از گل ما که سر فرو برده به خاک
29
یاران مددی پرم به خاک افتاده است
قلبم، جگرم، سرم، به خاک افتاده است
سرتاسر روزگار من پاییز است
تا سرو صنوبرم به خاک
افتاده است
30
جوان نازنین، در خاک رفتی
از این دنیای غم، غمناک رفتی
زدی آتش به جان دوستداران
چو گل پاک آمدی و پاک رفتی
31
لالایی کن بخواب، خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا، هزار تا رنگه
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه
یه وقت جا نمونی تو شهر غصه
32
به صداقت صدای قشنگت،
به لطافت عاطفه ات،
به محبت و مهربانی ات،
به زیبایی چهره معصوم و قشنگت،
تنها با یاد شیرین زبانی هایت دلخوشیم
33
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست اما شیشه ی عمر من است
بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند
تار موی توست اما ریشه ی عمر من است
34
مرغ دلم پر میکشد اندر هوای دیدنت
آرام جان باز آ، که من مشتاق آن خدیدنت
به ماتم ماندهام با صد هزاران آرزو
آغوش بازم، مضطرب در حسرت بوییدنت
35
ای جگر گوشه، که دیده ی من جای تو بود
دلم آشفته آن قامت رعنای تو بود
کی خبر داشتم از کینه این چرخ کبود
که چو صیاد کمین کرده، جویای تو بود
36
گلی بودم نه وقت چیدنم بود
جوان بودم نه وقت مردنم بود
گلی بودم میان شاخه گلها
نه وقت زیر خاک خوابیدنم بود
37
فلک تو خون به دل پیر و هم جوان کردی
گل همیشه بهار مرا خزان کردی
گل مرا بربودی به پیش چشمانم
به زیر خاک سیه بردی و نهان کردی
38
افسوس که زیبا پسرم، تاج سرم رفت
امید و چراغ دل و نور بصرم رفت
زد آتش سوزان اجل، بر گل عمرم
ناگاه از این باغ، گل نو ثمرم رفت
39
حجله ام شد قبر و مادر رخت دامادی کفن
غم مخور ای جان مادر این بدی تقدیر من
آرزویت بود و مادر بهر من بندی حنا
مادرم زحمت نکش با خون خود بستم حنا
40
خوابیدی بدون لالایی و قصه
حالا آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
41
ای گل نشکفته ام بابا چرا پژمان شدی؟
میوه قلبم چرا از دیده ام پنهان شدی؟
از برم رفتی، نگفتی بار دیگر یک سخن
همچو شمع از درد و غم سوزان شدی
42
شاعران در وصف جوان بس سخنها گفتهاند
من زبانم الکن از توصیف این رنج گران
مهربانیهای تو آتش به جان ما فکند
وه چه جانسوز است، داغ فرزند جوان
43
ببوسم دستت ای
بابا که پروردی مرا آزاد
بیا مادر تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله میروم شادان و زخمی در(بر) بدن دارم
به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم
44
44
آفتابی در جهان تابید و رفت
عمر کوتاهش جهان را دید و رفت
دست گلچین فلک با دست جور
غنچه امید ما را چید و رفت
45
یادش به خیر آن که در آغوش گرم من
عطری ز بوی پیکر نازش
فشاند و رفت
در دامن خیال من از بزم وصل خویش
صدها نهال از گل و ریحان فشاند و رفت
46
دلا دیدی که آن
فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در
کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین