پایان نامه بررسی رابطه بین دین ، عرف و عادات اجتماعی
چکیده:
تحقیق حاضر که با عنوان "بررسی رابطه دین، عرف وعادات اجتماعی" است با هدف بررسی مفهوم دین ، عرف وعادات اجتماعی ،ریشه شناسی رفتار آدمی، وتعاریف مفاهیم ومتغیرهای تحقیق نوشته شده است.
واژه دین در فرهنگ لغات، مترادف با کلماتی چون: حکم و قضا، رسم و عادت، شریعت و مذهب، همبستگی و غیر آن آمده است. در کاربردهای قرآنی نیز به معانی زیادی از جمله: جزا، حساب، قانون، شریعت، طاعت و بندگی، تسلیم و انقیاد، اسلام، روش و رویه، توحید و خداپرستی آمده است.[1]
عُرْف در لغت به معنای شناسایی است .[2].عرف روش خاصی است که افراد در مسئله معینی پیروی میکنند، بدون آنکه در قانون ذکری از آن رفته باشد. عرف قانون نانوشته است. برای نمونه شیوه درود گفتن یا دست دادن که در جوامع گوناگون تفاوت هایی دارد بر پایه عرف تعیین میشود.به سخن دیگر، عرف عادتها و رسومی است که عقلای جامعه آن را به طور کلی پذیرفتهاند و آن را روا میدارند. یا به تعریف دیگر عرف به مجموعهای از توافقها و یا معیارها و هنجارها گفته میشود که از سوی عموم پذیرفته شدهباشد.
روش تحقیق کتابخانه ای است ومطالب جمع آوری شده درفیش، توصیف وتحلیل شده است ونوع تحقیق کاربردی است.
کلید واژه: دین،اخلاق، عرف و عادات اجتماعی
[1] لغت نامه دهخدا ص۵۷۲-۵۷۴.
[2] شب خیز، محمد رضا. اصول فقه دانشگاهی، نشر لقاء، قم - ایران، اول، 1392 ه ش .
مقدمه:
جامعه شناسان و اندیش ورانى که با اتکا و توجه به مبادى و مبانى جامعه شناسى ازعرفى شدن دین و شریعت و لایههاى درونى و برونى آن سخن مىرانند، از آنجا کهدین (Religion) را عبارت از دستگاهى همبسته از باورها و اعمال مربوط به «امورمقدس» (یعنى مجزا از امور عادى) یا ممنوع مىدانند که این باورها و اعمال همهىکسان پیرو آن را در یک اجتماع کم ونوتهى اخلاقى واحد به نام «کلیسا» متحدمىکنند و نیز به هتباورمندى بر این که ذات دین در اعتقاد به خدایى ماوراىجهان نیست.
با وجود این که امروزه همگان بر این نکته توافق دارند که حقوق، اخلاق و حتىخود اندیشهى علمى همه در دین پدید آمده و تا مدتهاى مدیدى با آن آمیخته وتحت نفوذ روح دینى قرارداشتهاند، برخى بر این پنداراند که باورکردنى نیستدستگاههاى فکرىاى همانند دین که در تاریخ، مقامى این چنین مهم پیدا کردهاند ومردمان در تمامى دورانها نیروى لازم براى حیات را از سرچشمهى آنهابرگرفتهاند، چیزى جز تاروپودى از اوهام نباشد.اینان دین را آفرینش جمعى وموضوع آن را چیزى جز تجسم دیگرى از «جامعه» نمىدانند. علایق دینى چیزى جزصور تمثیل علایق اجتماعى و اخلاقى نیستند. این رازى است که «علم» (science) از آن پرده برداشته است. تحقیق علمى نشان مىدهد آدمیان هیچگاه جز جامعهىخویش چیز دیگرى را نپرستیدهاند. لذا با توجه به اهمیت موضوع، اگر چهبحث دربارهى این پدیده (رابطه دین وعرف وعادات اجتماعی) پژوهش و نوشتارى نکته سنجانه و فربهترىرا مىطلبد، این گفتار در این بخش سعى برآن دارد تا در بحثى مختصر و گذرا بهشناخت و بررسى این پدیده روى آورد .
1-1- تعریف و تبیین موضوع :
واژه دین در لغت کاربردهای مختلفی دارد برخی از کاربردهای آن که در فرهنگهای لغت عربی ذکر شده است، عبارتند از: جزا و مکافات، حساب و بررسی، اطاعت و انقیاد، ملت و آیین، روش و عادت، چیرگی و برتری، تدبیر امور، و آنچه وسیله پرستش خداوند است.[1]
«عرف» واژهاى است تازى که با واژههاى «متعارف»، «عرفان»، «عارف»،«معرفت» و «معروف» از یک ریشه و در معنا به هم نزدیک مىباشند. دانشیان لغتبراى واژهى «عرف» معانى گونهگونى را نام بردهاند. از آن جمله مىتوان به معناى «امرپسندیده و نیکو» اشاره داشت که با موضوع مورد بحث نیز در تناسب است.[2]
عادت در لغت به معنای خوی است و در اصطلاح هرگاه کرداری (رفتاری) در اثر تکرار چنان مورد قبول و خوشایند طبع قرار گیرد، به طوریکه انجام مکرّر آن خوشایند و ترک آن دشوار باشد، میگویند عادت به وجود آمده است.به قاعدهمندیهای اجتماعی که در اثر تکرار منظم و پایدار به وجود آمدهاند عادت گفته میشود.شخص در صورت رعایت نکردن عادات اجتماعی؛ مورد مجازات قرار نمیگیرد.در عادات اجتماعی؛ آموزش و عقاید تأثیری ندارد و شخص پاسخ قانع کنندهای برای پیروی از این رفتارها ندارد.[3]
1-2- اهمیت و ضرورت تحقیق :
پیوند دین و انسان، پیوندی دیرین و پایدار بوده، اما این رابطه، در گذر زمان چه در وجه فردی دین و چه در بعد اجتماعی آن، همواره دستخوش تغییرات چشمگیری شدهاست. هرچند دین نقش و عملکردی همواره یکسان نداشته، اما از نخستین جوامع انسانی تا امروز، عنصری اساسی و بنیادین از هر اجتماع انسانی را تشکیل داده و یکی از اصلیترین محورهای صف بندیها و دسته بندیها در درون جوامع یا تمایز ملل از یکدیگر بودهاست. در جهان امروز نیز، به رغم همه اختلاف نظرها، مجادلات و مبارزات، مباحث و تفسیرهای متفاوتی که از ماهیت و وظایف دین به دست داده شده، به نظر نمیرسد که از اهمیت و میزان گسترش و حضور آن در حوزههای خصوصی و عمومی زندگی بشری کاسته شده باشد. یکی از دلیلهای اهمیت عرف درجامعه اسلامی، گستردگی دامنه آن و بهرهگیری فراوان از آن در روشنگری بسیاری از گزارههای فقهی است.شاید ارزش دین در جامعه انسانی به این باشد که یک قاعده فکری را برای انسان به وجود می آورد. در این قاعده فکری تمام پدیده های هستی و انسانی به قدرت خداوند خالق و قادر و حکیم متکی هستند که وجود را با همه جزئیات آن روی قوانین ثابت و متوازن که سنتهای الهی نامیده می شوند، بنیان نهاده است. پس خدا، پروردگار همه هستی است و انسان در هر شرایطی روی به سوی خداوند میآورد تا در ضعفها، خداوند به او قدرت بدهد و در همه امور مواظب او باشد و انسان احساس تباهی و نابودی ننماید و در رابطه با هستی احساس اضطراب به او دست ندهد. چرا در نظام یکپارچه هستی، آفریده خدا بودن و عبودیت نسبت به پروردگار و خضوع در برابر تدابیر الهی، انسان و هستی کاملاً به هم پیوند یافتهاند. این احساس یگانگی به درون جامعه انسانی هم راه مییابد.
1-3- اهداف و فواید تحقیق :
1-3-1- هدف کلی
بررسی رابطه بین دین ،عرف وعادات اجتماعی
1-3-2- اهداف جزئی
1. ریشه شناسی رفتار آدمی
2. تفاوت بین اخلاق، آداب و رسوم و عرف و عادات
3. اهمیت دین دراجتماع
1-4- پیشینه ی تحقیق :
1-4-1- پیشینه ی موضوع تحقیق
تاریخ فقه و حقوق اسلام این نکته را براى آدمى روشن مىکند که از دیرگاهدانشیان فقه و حقوق همواره خود را در برابر دغدغهى خروج از دایرهى شریعت ولغزش به دایرهى عرف مىیافتند; لذا چه به هنگام بحث و سخن از مباحثى همچونمنابع و ادلهى فقه و حقوق و چه به هنگام اجتهاد و استنباط و یا تبیین، توضیح و شرحاحکام و فروعات فقهى - حقوقى، با وجود این که از هیچ گونه دقت و موشکافىفروگذار نبودهاند، همواره سعى خود را بر پاىبندى و رعایتشریعت و گام پوییدندر راه احتیاط معطوف داشتهاند. این اهتمام و دقت و احتیاط که گاه در پارهاى مواردبه افراط مىگرایید، برخى از دانشیان را وا مىداشت تا در برابر این روند برآشوبند وبه طرح و جانبدارى از مباحث دغدغهخیز و حساسیت انگیز و نقدها و نزاعهاىجنجال آفرین - هر چند محدود به دورهاى از زمان و مکان - مبادرت ورزند. تاثیر اینمباحث و نقدها در پدید آمدن و یا زوال و افول پارهاى از مکاتب فقهى - حقوقى درخور توجه است. این دغدغه را مىتوان در حساسیت و وسواس دانشیان مسلمان(شیعه و اهل سنت) نسبتبه بحث دربارهى حجیت، دلالت ودیگر مباحث مربوط به منابع فقه و حقوق اسلام دید. اینان بر این نکته آگاه بودند که کوچک ترین چشمپوشى و سهلانگارى در باب شریعت، لغزش به سوى «عرفى شدن» دستگاهفقه و حقوق و احکام و فروعات آن را در پىخواهد داشت; لذا با وجود تمامىاختلافها، به هنگام بحث از اجماع، عقل، قیاس، عرف، استحسان، مصالح مرسلهو... همواره براین بودند که جانب احتیاط را نگه دارند و جز در این راه گام نپویند.نمونهى دیگر را مىتوان به نزاع اخباریان و مجتهدین اصولى و نیز نزاع و افراط ظاهریان در میان علماى اهل سنت اشاره داشت. بنابراین پذیرفتنى خواهد بود اگرگفته شود: با وجود بروز تمام لغزشها و ظهور پارهاى از مکاتب افراطى و بلکهانحرافى در طول تاریخ فقه و حقوق اسلام و بلکه شریعت اسلام، هرگز دانشیانمسلمان بر این باور نبودهاند که فقه و حقوق اسلام و در نهایت تمامى لایههاى درونىو برونى دین را به سوى عرفى شدن سوق دهند. اینان، اگر چه این پدیده و تبیین وتفسیر و بحث دربارهى آن را آنگونه که امروزه در جامعهشناسى دین و«جامعهشناسى فقه و حقوق» از آن بحث مىشود، مورد توجه قرار ندادهاند و حتىشاید بتوان گفت که به آن نپرداختهاند; ولى در باور و عمل، خود را به پرهیز ازانحراف به سوى آن دغدغهمند دانسته و از هیچ کوششى در جلوگیرى از این لغزشدریغ نداشتهاند. با بروز مباحث، پدیدهها و نیازهاى نو اهمیت شناخت این پدیده،چشمگیرتر از پیش مىنماید. چه این که امروزه دستگاه فقه و حقوق و دیگر لایههاىدین همواره و بیش از پیش در معرض این لغزش قرار دارند و این خود ضرورتبحث و تبیین شایستهى آن را نمایان مىسازد.
1-4-2- پیشینه ی پژوهشی های تحقیق
مقاله : کیارش ثنایی، تاریخ ارسال مطلب: 9/8/89 ، نوع مطلب: رابطه دین و فرهنگ.
محمدرضا آقایى ،با موضوع: دیــن،عـرفـى شـدن و تــوســعه،سامانه نشریات ؛موسسه آموزشی وپژوهشی امام خمینی ره را بررسی کرده است.
فصلنامه علوم سیاسی : محمداسماعیل نباتیان ،با موضوع: دین و عرفى شدن در ایران معاصر، تاریخ دریافت: 25/1/85 ،تاریخ تأیید: 17/2/85 بررسی کرده است.
روزنامه: گزارش از جهانگیر پاکنیا - روزنامه اعتماد، شنبه، 13 مهر 1392 - شماره 2794، موضوع : تفاوت «اخلاق» و«آداب و رسوم و عرف و عادات» بررسی کرده است.
پرتال جامع علوم انسانی :پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی، سعید گراوند، با موضوع:رابطه عقل و ایمان با فلسفه و دین، کد مطلب: 7310 تعداد نمایش: 1587 بررسی کرده است.
1-5- سؤالات تحقیق :
1-5-1- سؤالات اصلی
بین دین،عرف وعادات اجتماعی چه رابطه وجود دارد؟
1-5-2- سؤالات فرعی
1. اهداف واهمیت دین در اجتماع چیست؟
2. مفهوم لغوی واصطلاحی دین، عرف وعادات اجتماعی چیست؟
3. تفاوت بین اخلاق، آداب و رسوم و عرف و عادات چیست؟
1-6- فرضیه تحقیق :
بین دین وعرف رابطه معناداری وجود دارد.
بین اخلاق، آداب و رسوم و عرف و عادات رابطه معناداری وجود دارد.
1-7- روش تحقیق :
الف) ازلحاظ هدف تحقیق: تحقیقات علمی را بر اساس هدف تحقیق به سه دسته تقسیم می کنند: تحقیقات بنیادی، کاربردی و تحقیق و توسعه .با توجه به اینکه در این پژوهش محقق به دنبال بررسی رابطه بین دین، عرف وعادات اجتماعی میباشد لذا این پژوهش از نظر هدف، از نوع تحقیقات کاربردی است.[4]
ب) از لحاظ روش تحقیق: این تحقیق از نظر نحوة گردآوری دادهها از انواع تحقیقات توصیفی است.
و از آنجائیکه در این تحقیق، محقق به دنبال بررسی رابطه بین دین، عرف وعادات اجتماعی میباشد، این تحقیق بر اساس روش تحقیق از نوع تحقیقات همبستگی است.
ج) روش تحقیق بر حسب نحوه اجراء: پژوهش حاضر بر حسب نحوه اجراء از نوع پیمایشی می باشد.
1-8- ساختار تحقیق :
تحقیق حاضر که با عنوان" بررسی رابطه بین دین، عرف وعادات اجتماعی" شامل 4 بخش می باشد:
بخش اول: کلیات تحقیق
بخش دوم: ریشه شناسی رفتار آدمی
بخش سوم: مبانی نظری متغیرهای تحقیق
وبخش چهارم :نتیجه گیری وپیشنهادات تحقیق می باشد.
1-9- واژگان کلیدی :
تعریف دین
دین شیوه زندگی است که از طرف خداوند برای هدایت بشر در سه زمینه اعتقادی، اخلاقی و عملی آمده است. علامه دین را شیوه زندگی معرفیمیکند و بر این باور است که دین، حیات دنیوی انسان را درجهت سعادت اخروی و ابدی اداره میکند؛ بدینترتیب دین را اینگونه تعریفمیکند:
عقاید و دستورهای عملی و اخلاقی که پیمبران از طرف خدا برای راهنمایی و هدایت بشر آوردهاند. داشتن این عقاید و عمل به این دستورها سبب خوشبختی انسان در دو جهان است.[5]
تعریف عرف وعادت
عرف در لغت: «عرف» در زبان تازی به معنای شناخت، شناخته و نیکوست.
در تعریف دیگر از عرف آمده است: «و العرف بمعنی العاده»، یعنی عرف به معنای عادت است؛ ولی از دیدگاه غزالی، بین عرف و عادت فرقی است و آن جهت عقلایی است که در عرف ملحوظ است؛ ولی در عادت مورد نظر نیست .بعضی نسبت بین عادت و عرف را عموم و خصوص مطلق محسوب و عادت را اعم از عرف دانستهاند. و در برخی فرهنگها برای این واژه بیش از ده معنی ذکر کردهاند که به معروفترین آنها اشاره شد.[6]
1-10- محدودیت ها و مشکلات و موانع تحقیق :
از جمله محدودیت هایی که محقق در انجام کار تحقیقی خود با آنها روبرو بوده است، عبارتند از:
Ø کمبود زمان برای تحلیل عمیق تر موضوع.
Ø نبود منابع اطلاعاتی کافی در مورد متغیرهای تحقیق در مجامع علمی و آکادمیکی کشور.
2-1-مقدمه :
هیچ انسانی نیست که در حالت بهنجار آگاهی خود دست به کاری بزند الا آنکه قبل از اقدام به این کار در درون، ذهن، ضمیر و باطنش، یک «باید» تحقق پیدا کند. در واقع اگر انسانی از چهار ویژگی در یک لحظه برخوردار باشد، گفته میشود که در حالت بهنجار آگاهی به سر میبرد، اینکه اولا زنده باشد و نه مرده، ثانیا بیدار باشد و نه خفته، ثالثا به هوش باشد و نه در حالت اغما یا کما و رابعا مست «لایعقل» بیتوجه به اطراف نباشد. روانشناسان چنین شرایطی را، شرایط «بهنجار آگاهی» میدانند. البته به جز این شرایط، انسانها از حالات «نابهنجار آگاهی» نیز برخوردارند که روانشناسی تا به اینجا 21 مورد از آن را استخراج کرده است ولی معمولا انسانها بیشتر عمر خود را در همین حالت اول یعنی حالت بهنجار آگاهی به سر میبرند و نه در آن حالات 21 گانه نابهنجار.
حال سخن بر سر آن است که در حالت بهنجار آگاهی هیچ انسانی دست به کاری نمیزند مگر اینکه قبل از دست زدن به آن کار یک «باید» در درونش منعقد شده باشد. امری که ولو در یکمیلیاردم ثانیه پیش از یک عمل (مثل برداشتن یک لیوان آب) یا بسیار متأخرتر از وقوع یک عمل شخص (مانند وانهادن یک ارتباط انسانی) در وی جوانه زده است تا وی به آن عمل دست بزند. این قاعده درباره همه اعمال «ارادی» انسانها در حالت بهنجار آگاهی صدق میکند. حال این سؤال پیش میآید که خود این «باید» از کجا در ذهن من پدید آمده؟ منشا آن کجاست؟ در پاسخ به این سؤال ما به بحثی میرسیم که از آن به عنوان «منابع هنجارگذار» تعبیر میشود؛ یعنی همان منابعی که از دلشان این «باید»ها سر برمیآورند .[7]
2-2-منابع هنجارگذار:
درباره «تعداد» منابع هنجارگذار شمار متفاوتی در دیدگاههای مختلف دیده شده است، اما به طور کل، شش نوع منبع هنجارگذار را میتوان برشمرد. یکم: اخلاق، دوم: حقوق، سوم: آداب و رسوم و عرف و عادات چهارم: دین و مذهب، پنجم: مصلحتاندیشی و ششم: زیباییشناسی و معنای سخن این است که اگر در هریک از «باید»هایی که برای انجام کاری پدید میآید دقت کنیم، میبینیم که آن «باید» از یکی از این «شش منبع» ناشی شده است. مثلا وقتی قصد حضور در مجلسی را داریم، «باید»ی در ما منعقد میشود اینکه در این مجلس «باید» متواضعانه رفتار کنم. وقتی قصد سخن گفتن داریم، «باید»ی در ما منعقد میشود اینکه: «باید» راست بگویم.
اما این «باید» متواضعانه رفتار کنم و «باید» راست بگویم از کجا به ما القا شده است؟ پاسخ اینجاست که این باور خاستگاه «اخلاقی» دارد؛ این «باید» از قلمرو «اخلاق» به درون ما راه یافته است. به عبارتی اگر نبود «اخلاقی زیستن» و اگر نبود «اخلاقی بودن» و اگر نبود «اخلاقی ماندن»، این نوع باورها در ما پدید نمیآمد. پس خاستگاه این گونه باورها «اخلاق» است که نخستین منبع هنجارگذار به شمار میآید.
منبع دوم «حقوق» است. همه «باید»هایی که درون ما پدید میآیند به جهت اینکه در یک کشور خاص زندگی میکنیم و میخواهیم خود را تابع نظام حقوقی- قانونی آن جامعه قرار دهیم و به مقتضای آن رفتار کنیم، «باید» حقوقی هستند. بدیهی است که قانون، مبین «حقوق» است و نه مبین اخلاقیات.
از منبع هنجار گذار سوم به «دین و مذهب» تعبیر میکنیم. اگر به خود گفتید که باید نماز بگذارم، عشای ربانی به جا آورم یا پای دیوار ندبه، ندبه کنم، معلوم میشود که شما مسلمان، مسیحی یا یهودی هستید و چنین میکنید چون دین اسلام، دین مسیح یا دین یهود به شما فرمان انجام این اعمال را داده است. هرچه از این «باید»ها در انسان منعقد شد «باید»های اخلاقی یا وظیفه حقوقی- قانونی ما نیست بلکه این «باید»ها از دین و مذهب برخاسته است که به آن آداب مناسکی شعایری گفته میشود. این «باید»ها معمولا در «فقه» یک دین و مذهب خود را نشان میدهند. [8]
منبع چهارم هنجارگذار «منبع آداب و رسوم و عرف و عادات» است. اینکه «باید» سیزدهم فروردین را در خانه نماند یا باید این روز را در دامان طبیعت گذراند یا در شب چهارشنبه سوری «باید» از روی آتش پرید یا باید آواز خاصی را بخوانم این «باید»ها نه «باید» اخلاقی هستند، نه حقوقی- قانونی و نه دینی و مذهبی. بلکه از دل «آداب و رسوم و عرف و عادات» جامعه من به عنوان یک جامعه «ایرانی» برمیخیزند. کما اینکه اگر ژاپنی بودیم، آداب و رسوم آن جامعه التزام به «باید»های دیگری را از ما طلب میکرد.
منبع پنجم هنجارگذار «زیباییشناسی» است که منشأ «باید»های زیباییشناسانه به شمار میرود. این «باید»ها از حس زیباییدوستی و زیباییپرستی ما آدمیان برمیخیزد. به یاد داریم که افلاطون میگفت ما در ژرفترین لایه «روان» خود فقط عاشق سه چیز هستیم؛ یکی عاشق حقیقت (=راستی)، دوم عاشق خیر (=خوبی یا نیکی) و سوم عاشق جمال (=زیبایی) . هرآنچه جز این سه چیز را در طول زندگی طلب کنیم، آن را نردبانی برای رسیدن به یکی از آن سه عشق خواهیم کرد. این سه مطلوب «ذاتی» آدمی هستند و بقیه مطلوبها «غیری»اند که با یک واسطه یا چند واسطه ما را به سه مطلوب «بالذات» میرسانند. به این ترتیب بر اثر «زیبایی دوستی» که جزء لاینفک روح آدمی است، سلسله «باید»هایی در درون ما شکل مییابد. توجه به پاکیزگی (فراتر از جنبه اخلاقی آن در لزوم نیازردن دیگران با ناپاکی و آلودگی) یا آراستگی ظاهری (مانند مرتب کردن یا آرایش موی سر، اتوکردن لباسها یا رعایت تناسب رنگ آنها) از حس زیباییشناسی ما نشأت میگیرد. حسی که به ما میگوید جهان را باید زیباتر از آنچه هست کرد یا به تعبیر بدبینانه، جهان را نباید زشتتر از آنچه هست کرد. چه خوشبین باشیم و چه بدبین، معدای آن در مقام عمل یک چیز است.
ششمین و آخرین منبع هنجارگذار اجتماعی «مصلحتاندیشی» است. سلسلهیی از باورهایی که در ما پدید میآید به حکم آن است که ما مصلحتاندیش، عاقبتاندیش یا به تعبیر مولانا «عاقبتبین» یا آخرتبین هستیم. صورت استدلالی «مصلحتاندیشی» چنین است که هر هدفی- خرد یا کلان، کماهمیت یا پراهمیت، سرنوشتساز یا مقطعی را در زندگی انتخاب کنید یک «باید» بر سر همه وسایلی که شما را به آن هدف میرساند، قرار میگیرد: «باید»های مصلحتاندیشانه. فرض کنید که هدف یک دانشجو قبولی در آزمون دکترای فلسفه است. پس «باید»هایی متوجه او میشود. باید کتابهایی درباره دکارت، کانت، ابنسینا و... را بخواند. اما اگر دست از هدف خود بردارد همه آن «باید»هایی که بر سر وسایل حصول آن هدف آمده بود فرو میریزد.
بنا بر آنچه گفته شد به نظر میرسد به حصر استقرایی هر «باید»ی که در آدمی منعقد میشود در یکی از شش منبع هنجارگذار اجتماعی فوق (اخلاق، حقوق، دین و مذهب، آداب و رسوم، زیباییشناسی و مصلحتاندیشی) منشأ دارد.
2-3-سودمندهای تفکیک منابع هنجارگذار :
دانستن فرق این 6 منبع هنجارگذار با یکدیگر دارای سه اثر مهم است. به تعبیر دیگر اینکه بدانیم این شش منبع، کارایی خاصی دارند و میزان الزام متفاوتی میطلبند و شمار آن را نمیتوان فرضا به پنج منبع یا دو منبع فروکاست، سه سود به دنبال دارد؛ نخستین سود آنکه، میفهمیم «اخلاق» با پنج منبع هنجارگذار دیگر تفاوت دارد. اهمیت فهم این نکته از آن رو است که: همه کسانی که اخلاق را «نسبی» انگاشتهاند، «اخلاق» را با 5 منبع دیگر خلط کردهاند و گفتهاند «احکام اخلاقی مطلق نیست». حال اگر دقت کنیم، میبینیم که همه مثالهای مورد استفاده از سوی «نسبیانگاران اخلاقی» در اثبات سخنشان از قلمرو حقوق، آداب و رسوم، دین و مذهب و... برآمده است. پس نخستین اهمیت این تفکیک، نجات اخلاق از نسبیانگاری و رساندن ما به «مطلق» بودن اخلاق است. اینکه احکام -واقعا- اخلاقی مقید و مشروط نیستند و اطلاق دارند؛ یعنی در همه زمانها، مکانها و وضع و حالها احکام اخلاقی یکسان برقرار میمانند.
دومین اهمیت اینکه ما خود را «فریب» ندهیم. یعنی یک «باید» را در نزد خود به صورتی دیگر جلوه ندهیم. مثلا فکر نکنیم که اگر لباس خاصی را بپوشیم متدین هستیم. زیرا آن لباس متعلق به آداب و رسوم و عرف و عادات این جامعه است و ربطی به دین و مذهب ندارد. نیندیشیم که فیالمثل روزهداری مترادف با اخلاقی بودن است یا اینکه قوانین به جای ماهیت حقوقی برگرفته از دین و مذهب باشند. به عبارتی آنچه از جنس تبعیت از دین و مذهب است را، نوعی تبعیت از حقوق و قانون به حساب آوریم درحالی که التزام به قانون و التزام به دین یکسان نیست .[9]
اما فایده سوم تفکیک و مرزگذاری دقیق بین شش منبع، این است که درمییابیم در صورت تعارض میان دو منبع، باید جانب کدام یک را بگیریم؟ در حالی که اگر تفکیکی در کار نبود و تصوری یکپارچه از شش منبع وجود داشت، بروز تعارض، سرگردانی به بار میآورد.
ممکن است اخلاق بر من حکم کند که باید کار «الف» را انجام دهی و مذهب حکم کند باید کار «ب» را انجام دهی. اگر من درنیابم که این دو «باید» از دو قلمرو آمدهاند و فکر کنم که فیالمثل هردو از قلمرو «اخلاق» آمدهاند یا هردو از قلمرو «دین و مذهب» متحیر میمانم که با دو «بایدِ» ناسازگار از جانب یک قلمرو چه کنم و جانب کدام یک را بگیرم؟ اما اگر بدانم که این دو «باید» از دو قلمرو آمدهاند و نیز بدانم هرجا میان چنین «باید»ی با «اخلاق» تعارض حاصل شد باید جانب «اخلاق» را گرفت، آنگاه از سرگردانی رها میشوم. چنانکه در تقابل «باید» دین و مذهب و «باید» آداب و رسوم باید جانب دین و مذهب را گرفت و عرف و عادات را تابع دین و مذهب کرد زیرا الزاماتی قویتر دارد. به همین ترتیب در تعارض قلمرو «اخلاق» و «حقوق»، حقوق را باید تابع اخلاق کرد.
3-1- مقدمه :
دراین بخش به مبانی نظری متغیرهای تحقیق ،دین ، عرف،تفاوت بین اخلاق ،آداب ورسوم وعادت تحقیق شده که دراین بخش به توضیحات آن پرداخته شده است.
3-2-دین :
دین واژه ای است عربی که در لغت به معنای اطاعت و جزا و ... آمده، و اصطلاحاً به معنای اعتقاد به آفریننده ای برای جهان و انسان، و دستورات عملی متناسب با این عقاید می باشد. از اینرو، کسانی که مطلقاً معتقد به آفریننده ای نیستند و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی، و یا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادی و طبیعی می دانند "بی دین" نامیده می شوند. اما کسانی که معتقد به آفریننده ای برای جهان هستند هر چند عقاید و مراسم دینیشان، توأم با انحرافات و خرافات باشد "با دین" شمرده میشوند و بر این اساس، ادیان موجود در میان انسانها به حق و باطل، تقسیم می شوند، و دین حق عبارتست از: آیینی که دارای عقاید درست و مطابق با واقع بوده، رفتارهایی را مورد توصیه و تأکید قرار دهد که از ضمانت کافی برای صحت و اعتبار برخوردار باشند.[10]
3-3- اصول و فروع دین :
با توجه به توضیحی که درباره مفهوم اصطلاحی دین، داده شد روشن گردید که هر دینی دست کم از دو بخش تشکیل می گردد: 1- عقیده یا عقایدی که حکم پایه و اساس و ریشه ی آن را دارد. 2- دستورات عملی که متناسب با آن پایه یا پایه های عقیدتی و برخاسته از آنها باشد. بنابر این، کاملاً بجاست که بخش عقاید در هر دینی "اصول" و بخش احکام عملی "فروع" آن دین نامیده شود چنانکه دانشمندان اسلامی، این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامی بکار برده اند.
3-4- عرف :
امروزه پژوهشگران درمورد عرف اتفاق نظر ندارند. برخی، ادله استنباط احکام را در کتب اصول فقه کتاب، سنت، اجماع و عقل یا قیاس دانسته و عرف را جزء ادله خود استنباط احکام بحساب نیاورده اند؛ درحالی که عده ای از کاربرد استقلالی عرف دلیلی مستقل در کنار نمونه هایی مثل اجماع و سنت است سخن گفته اند (علیدوست، 1384). عرف مانند سایر ادله گاه واسطه در کشف حکم الهی و گاه واسطه در کشف وظیفه فعلی و حکم الهی ظاهری است. برخی بر این باورند که یکی از نظریات اصولی برای عرف، مرجعیت آن در روشن کردن و تعیین نمودن حد مفاهیم بمنظور کشف مراد متکلم است (الحسینی، 1427). عده ای با اندیشه مرجعیت عرف کنار آمده و آن را پایه ای در اجتهاد خود قرار دادهاند. ابن نجیم مصری حنفی در قرن دهم هجری و ابن عابدین نیز از پیشوایان مذهب حنفی در قرن یازدهم هجری می زیستند. این دو نفر در زمره نخستین کسانی هستند که به مسأله عرف توجه ویژه ای نموده اند. ابن نجیم عرف و عادت را امری می داند که از ناحیه عقل در جان انسانها جای می گیرد و طبع سالم و غیر آلوده به شهوات آن را می پذیرد. بااینحال اساس را بر نیت می گذارد.
ماوردی (1987) با تکیه بر این تعریف که دین را عرف اجتماعی مسلط می داند مهمترین ویژگی دین را تسلیم جامعه به قواعد آن دانسته و چنین می اندیشد که هیچ جامعه ای بدون دین قابل تصور نیست. به نظر او دین که بمعنای عرف عام و شامل است ضروری جامعه و سیاست می باشد (ماوردی، 1987). ابوحنیفه سعی داشت عرف مورد نظر خود را از سلطنت دور نگه دارد تا سیاست زده نشود. منظور از عرف در اینجا الگوی عمل صحیح برای تداوم گروههای انسانی در یک اجتماع است.
علمای اهل سنت بخصوص حنفی ها، عرف را حجت می دانند و میدان عمل به آن را وسیع دانسته آن را یکی از بهترین وسایلی می شمارند که می توان با آن فقه اسلامی را با تحولات جامعه و جهان هماهنگ و احتیاجات عالم متغیر و جامعه متبدل را با انعطاف پذیری کامل مرتفع ساخت[11]. بعبارت دیگر عرف وسیله ای است که عادت را قابل تغییر می کند.
هیچ مدعی امر استنباط را نمی توان یافت که در مذهب و مسلک فقهی خویش از عرف بهره نبرد؛ حتی اگر در مرحله گفتار و نوشتار از غیبت عرف صحبت کند، درگام عمل و استنباط بر لزوم حضور آن مهر تصدیق می نهد .[12]
3-5- تأملی در تعاریف عرف :
پس از روشن شدن تعریف عرف در هریک از دانش های لغت، حقوق، فقه، اصول و جامعه شناسی شایسته است در ضمن چند نکته به بررسی و تأمل هر چندگذرا در این تعاریف روی آورده شود:
1) پر واضح است که اصطلاح عرف یک واژه ی مجعول از سوی «شارع مقدس» و یا «مرجع قانون گذار» نیست. چنان که هیچ یک نیز برای آن تعریفی ارایه نداده اند، بلکه این اصطلاح همچون بسیاری دیگر از واژگان، واژه ای عرفی است. لذا با توجه به این نکته و نیز با بررسی و دقت در مواردی که در دانش فقه و حقوق به عرف ارجاع داده شده، می توان این ادعا را ارایه داد که پدیده ی عرف با تمامی ظرافت و پیچیدگی موجود در آن، پدیده ای است روشن که بی نیاز از تعریف می نماید.
2) اگر اندکی درباره ی تعاریف ارایه شده از عرف درنگ و ژرف نگری شود، نتیجه این خواهدبود که هیچ یک از این تعاریف را نمی توان به عنوان تعریفی حقیقی آن گونه که در دانش منطق از آن به «حد تام» تعبیر می شود، پذیرفت. هر چند که هر یک از این دسته تعاریف و توصیف ها افق های بسیاری را درباره ی شناخت پدیده ی عرف و دریافت معنا و ظرافت های موجود در آن پیش روی ما می گشاید. لذابا توجه به حقیقت مذکور گریزی از ارایه ی تعریفی شرح اللفظی به عنوان تعریفی تعلیمی و نیز توضیح و توصیفی چند پیرامون آن برای دریافت و شناخت اجمالی معنای عرف وجود ندارد.
3) اگرچه در پاره ای از تعاریف لغوی واژه ی عرف ویژگی نیکو و حسن بودن دیده می شود، لیک باید توجه داشت که منظور از بیان آن درباره ی انجام یا ترک یک فعل (گفتار یا کردار) حسن ذاتی آن فعل یا ترک آن نیست، بلکه منظور مقبولیت و پذیرش در میان توده ی افراد جامعه می باشد. خواه این فعل یا ترک دارای حسن ذاتی باشد و یا نباشد. چه در غیر این صورت تعریف تنها عرف های حسن را در بر خواهدگرفت و حال آن که وجود عرف های بد و مخالف ذوق سلیم انکارناپذیر است.
4) اگر به برخی تعاریفی که از سوی حقوق دانان، فقیهان و دانشیان اصول ارایه شده، نظری افکنده شود، در پاره ای از آن ها کاربرد واژه ی «عقل» مشهود است. این کاربرد بیانگر دخالت عقل در تکوین پدیده ی عرف و نیز پذیرش ویژگی عقلانی بودن عرف از سوی اینان می باشد. بدین معنا که سیره های رفتار اجتماعی تنهاهنگامی شایسته ی همپوشی واژه ی عرف و قابل پذیرش اند که از نظر عقل مورد قبول و پذیرش باشند. به همین جهت است که برخی از اندیشوران وجه ممیزه ی عرف وعادت را در ویژگی عقلانی بودن عرف دانسته اند. چنان که این گفته با اندک تأملی درمعنا و تعریف ارایه شده برای «عادت» نیز آشکار می گردد. برخی برای لزوم این ویژگی به استدلال برآمده و قید این ویژگی را به آن جهت لازم دانسته اند که خود، عرف را طوری از اطوار عقل و مرتبه ای از مراتب آن می شمارند و برای آن حکومتی در برابر عقل قایل نیستند، بلکه حکم آن را همان حکم عقل می دانند. در نزد اینان باورمذکور اختصاص به عرف عملی ندارد و عرف لفظی را نیز در بر می گیرد. آیا واقعاویژگی عقلانی بودن، آن گونه که اینان بر آن اند، از ویژگی های بنیادی عرف است؟ یااین که پدیده ی عرف متعهد به چنین ویژگی ای نیست؟
شایان گفت است که بحث درباره ی اشتراک ویژگی عقلانی بودن در تعریف، توصیف و پذیرش پدیده ی عرف تنها اختصاص به فقه و حقوق اسلام و دانشیان مسلمان در این رشته های علمی ندارد، بلکه این بحث و گفتمان در حقوق باختر زمین نیز دیده می شود. دیر زمانی این گرایش در بین دانشیان حقوق باختر زمین وجودداشت که حقوق را نتیجه ی تفکرات قانون گذار می پنداشتند. لذا حقوق دانان مسیحی قرون وسطی براین باور بودند که عرف باید با عقل سازگار باشد. البته در نزد اینان این پندار تفسیری جز این نداشت که عرفی معقول و شایسته پذیرش است که با «حقوق کلیسا» و تعلیمات مسیح مخالف نباشد. در حقیقت اینان با بیان این ویژگی می کوشیدند بیش از هر چیز دیگر با آن دسته از عرف هایی که با حقوق کانونی و سازمان اساسی کلیسا در تعارض قطعی بود و به نظرشان غیرقابل پذیرش مینمود، مبارزه کنند.
بعدها در قرن هفدهم و هجدهم میلادی بر اثر همین تفکر و گرایش به عقلانیت که حقوق را برون داده ی تفکرات است قانون گذار می شمرد، مکتب «حقوق طبیعی» بنا نهاده شد. این مکتب پیرو اندیشهی «اصالت عقل» و مبتنی برآن باور است. امروزه حقوق دانان «انگلوساکسون» و نیز پاره ای از حقوق دانان آلمان بر ویژگی عقلانی بودن عرف تأکید می ورزند و هدفشان این است که عرفی که با اصول پایه ای حقوق در تعارض می باشد، نباید از طرف دادگاه با ارزش شناخته شود.
به هنگام بررسی این پندار (لزوم خرد پذیر بودن پدیده ی عرف) باید گفت اگر چه این حقیقتی است انکارناپذیر که ویژگی عقلانی و معقول بودن، مانعی در برابر اجرای عرف های مضر و فاسد است. لیک در این حقیقت نیز نمی توان شک روا داشت که حقوق پدید آمده از «هیأت اجتماعی» و ماحصل ضروری آن است و در میان مردم و اداره ی امور آنان از قوانینی که منبعث از طرز زندگانی مردم و رسوم و عرف و عادت و تمایلات و سجایای آنان است، به وجود آمده است. گذشته از این، پذیرش ویژگی عقلانی بودن با ویژگی تحول پذیری عرف که امری است مسلم و آشکار در تنافی است، چه این که ویژگی عقلانی بودن از
امور قاره و ثابتی است که عدم تغییر و تحول پدیده ی عرف را در پی دارد[13].
3-6- عادت در جامعه شناسی:
دانش جامعه شناسی عادت را به دو گونه عادت فردی و عادت اجتماعی تقسیم کرده و برای هر یک تعریفی جداگانه ارایه می دهد؛ در سطح فردی، عادت آمادگی مکتسب به پذیرش رفتاری خاص و یا انجام عملی از طریق تکرار افعالی یکسان است. عادت مستلزم یک طرز تلقی پایا و گرایش به انجام عملی به شیوه ای مشابه با سهولتی خاص و بدون دخالت مستقیم و معتنابه ی اراده و شعور و آگاهی است. عادات اجتماعی عبارت از آمادگی هایی مکتسب توسط اعضای یک جامعه جهت به انجام رساندن رفتارهایی مشابه در طول زمانی طولانی می باشند، در الگوهای کلی اجتماعی جنبه ی رسمی و تا حدی عینی کردارهای یکسان، مورد تشریح قرار می گیرند و عادات اجتماعی از این نظر که در زندگی روزمره وارد می شوند، به صورت الگوهای کلی اجتماعی در می آیند. بنابراین با در نظرداشت این نکته که عادات به دو گونه ی فردی و اجتماعی فروکاسته شده، هرچند اگر نمود آن در سطح فردی بیشتر و چشم گیرتر است، طرح و اختصاص عادت به جنبه ی فردی، آن گونه که برخی از نویسندگان برآن هستند، سخنی غیرقابل پذیرش خواهد بود[14].
3-7- تفاوت بین اخلاق، آداب و رسوم و عرف و عادات :
میان «اخلاق» و «آداب و رسوم و عرف و عادات» چهار تفاوت اساسی وجود دارد. نخستین فرق اینکه اگر یکی از مجموع آداب و رسوم جامعهای تغییر یافت هیچ مشکلی در آن جامعه پدید نمیآید. مثلا اگر در میان ما ایرانیان تا دیروز رسم بر آن بود که به قصد ادای احترام به دیگران کلاه از سربرداریم و از امروز اجماع بر آن شود که به علامت احترام کلاهی که در دست داریم را بر سر بگذاریم مشکلی پیش نمیآید. یا فیالمثل قرار بگذاریم در تعطیلات نوروز به جای سیزده به در، پنج به در داشته باشیم، یا به جای چهارشنبهسوری، بر دوشنبه سوری توافق کنیم، باز هم اتفاقی نمیافتد. در واقع اگر یکان یکان و فقره به فقره آداب و رسومِ یک جامعه تغییر یابند، به شرطی که «اجماع» عمومی بر این عوض شدن وجود داشته باشد، مشکلی پیش نمیآید. اما آیا میتوان همین کار را با «اخلاق» صورت داد؟ به فرض بیاییم به جای صداقت، تزویر و ریا بورزیم، به جای تواضع، تکبر پیشه کنیم، به جای وفای به عهد، خلف وعده و پیمانشکنی کنیم، به جای آنکه امانتدار باشیم، در امانت خیانت بورزیم، به جای عادل و منصف بودن، بیانصاف باشیم و به فرض، همگان نیز این تغییرات را بپذیرند، در چنین شرایطی «کیان اجتماع» از میان خواهد رفت.
چرا که استقرار احکام اخلاقی، قراردادی نیست. آنچه قراردادی باشد را با قرارداد میتوان تغییر داد (مانند آداب و رسوم)، اما آنچه قراردادی نیست (احکام اخلاقی) را با هیچ قراردادی نمیتوان تعویض کرد. به تعبیر دیگر، «اخلاق»، قرارداد بین انسانها نیست بلکه از ذات امور انسانی و طبیعت بشری برمیخیزد. در واقع قوانین اخلاقی سلسلهیی از «تکوینیات» اند نه «تشریعیات»؛ سلسلهیی از امور طبیعیاند و نه قراردادی.
نتیجه فرق اول، فرق دومی است که در بیان آن باید گفت: اخلاق و آداب و رسوم به زمان، مکان و اوضاع و احوال هیچ بستگی ندارند. یعنی اگر یک سلسله قواعد اخلاقی، به واقع اخلاقی باشند- و نه خلط شده با حقوق، آداب و رسوم، دین و مذهب مصلحت اندیشی و... در هر زمانی، مکانی و اوضاع و احوالی الزامآورند و خواه به آن عمل شود و خواه به آن عمل نشود بر دوش انسانند. البته باید گفت که مکان و زمان و اوضاع و احوال، اگرچه احکام اخلاقی را عوض نمیکنند اما ممکن است یک حکم اخلاقی را «بلاموضوع» کنند که بسیار هم رخ میدهد. دیدهاید که گاهی در بازار زیر شیشه میز این آیه را قراردادهاند که «فضلالله مُجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما»، حال اینکه مقتضای صدق آن بود که آیهیی همچون «أحلالله البِیع و حرم الربا» قرار داده شود. چراکه مضمون اولی هرچند صحیح ولی برای تاجر «بلاموضوع» است. چرا که بازار، مکان مجاهده نیست که مجاهدان را بر قاعدان ارزشی باشد. در نمونهیی دیگر، گاه با از دست رفتن موضوعیت حکمی اخلاقی، کسانی بر نسبیت احکام اخلاقی گمان بردهاند. در حالی که اگر حکم اخلاقی «راستگو باش» برای فرد گنگ مادرزاد موضوعیت نمییابد نتیجه نمیشود که «راست نباید گفت». چرا که راست گفتن و دروغ نگفتن در جایی موضوعیت مییابد که «گفتنی» در کار باشد. حال آنکه «آداب و رسوم» تابعی از مکان (بین دو کشور که البته نافی برخی همپوشانیها در جوامع همجوار نیست) و زمان (بین دو مقطع تاریخی) و وضع و حال (بین فقرا و اغنیا) هستند.
فرق سوم اینکه آداب و رسوم به نقشهای اجتماعی بسیار وابستهاند، اما «اخلاق» به نقشهای اجتماعی چندان وابسته نیست. ما غیر از آنکه انسانیم در زندگی نقشهایی را بر عهده میگیریم؛ مانند نقش پدری، نقش همسری، نقش دوستی، نقش معلمی، نقش کارمندی، نقش عضو فلان انجمن بودن و... ملاحظه میکنید که آداب و رسوم در واقع بیشتر درباره نقشها سخن میگوید، که فیالمثل پدر با فرزند خود چنین باشد، فرزند با پدر چنان؛ شوهر با همسر خود این گونه باشد و همسر با شوهر خود آن گونه؛ آداب جنگ یا صلح؛ آداب عزاداری و...
پس میبینیم که آداب، همواره مضافالیه واقع میشوند. همچون آدابالمعلمین یا آدابالمتعلمین.
اما اخلاق به نقشهای اجتماعی چندان وابستگی ندارد. اخلاق سلسله احکامی همگانی است. راست گفتن، تواضع و... از آن همه است فارغ از نقشهایی که در اجتماع برعهده دارند.
و سرانجام فرق چهارم اینکه به فرض اگر کسی موفق به تغییر آداب و رسوم شد، میتواند انواع جدید را به فرزندان خود بیاموزد و آنان اولا هیچ مقاومتی در برابر «یادگیری» این آداب و رسوم و ثانیا «رعایت» آنها در مقام عمل نشان نخواهند داد. مثلا آموختن این رسم نو به نوادگان که به جای سیزدهمین روز فروردین در یازدهمین روز آن به دامان طبیعت بروند. کما اینکه آداب و رسوم دائما در حال تبدل و تغییرند و نسلهای جدید نیز پذیرای آن هستند. اما اگر روزی تصمیم گرفتیم که به جای راست گفتن، دروغ بگوییم و آن را به نوادگان خود نیز بیاموزیم، مشاهده میکنید که آنان از خود مقاومت روانی- عاطفی نشان داده و قادر به پذیرش آن نخواهند بود.
میبینید که هرچه با جدیت بخواهید اخلاقیات را با حربه «وضع» و «مواضعه» و «قرارداد» عوض کنید و سپس به نوادگان خود بیاموزید، نسل بعد با آنکه خبر از هیچ چیز ندارد و تازه پا به این دنیا نهاده است اما مقاومت نشان میدهد. به بیان دیگر، در صورت عوض شدن اخلاقیات، «سلامت روانی» افراد بر هم میخورد اما تغییر آداب و رسوم، تعریضی به روح و روان آدمیان ندارند. به تعبیر داروینی، این اخلاقیات برای تکامل ما ضرورت دارد و اقدام به تغییر آن، گویی مقاومت در برابر تکامل زیستی آدمی باشد و از این رو نسلهای بعدی چنین مقاومتی را برنمیتابند.
با توجه به مطالب بیان شده، اگر حکم برآمده از یک «آداب و رسوم» با حکم برآمده از «اخلاق» در تعارض افتاد چه باید کرد؟ مثلا در باب رسمی در میان بنیاسراییل که در مواقع خاصی فرزند خود را به پای یهوه قربانی میکردند. چنان که پیشتر هم اشاره شد، در صورت تعارض «اخلاق» و «آداب و رسوم» در جمیع موارد، بدون استثنا، حکم «اخلاق» را باید بر حکم «آداب و رسوم» غلبه داد. به طور کلی در میان این منابع هنجارگذار ششگانه که شرح آن رفت، «اخلاق» بر سایر موارد رجحان دارد و در صورت تعارض با هریک از پنج منبع دیگر باید حکم آن را غلبه داد و در نهایت، عرف به عادات و رسمهای مقبول فعلی اشاره دارد که در آن می تواند ریشه های سنت و دین هم باشد و یا در زمانه فعلی اغلب مد هم یافت می شود که هماهنگ یا متضاد با برخی اصول و مصادیق سنت و ارزش های دینی می تواند باشد. گاهی در سنت ارزش ها و ریشه های دینی وجود دارد و یا عادات دیگر اجتماعی فرهنگی. مطلبی که می توان گفت این است که عرف ناشی از اراده است (عرف امری ارادی است) ولی عادت از روی اراده نیست .[15]
1-4-بحث و نتیجهگیری :
دین به مثابة پدیدة اجتماعی در زندگی بشر، نظامی از ایده هاست که انسان اجتماعی، با تکیه بر آن، جامعه یی را که در آن زیسته، معرفی و تصویری از روابط پیچیدة خود با آن ترسیم می کند. به سخن دیگر سلوک و اعمال معتقدان، با ایمان آنان پیوند دارد و در حیات اجتماعی انعکاس می یابد. در گذشته قوانین دینی، قانون زندگی بود و مردم برای شکل دادن به ساختار زندگی مادی و معنوی خود نظیر ساختن بناها و ازدواج، طلاق، معاملات، مراسم زایش و تدفین، تعامل های انسانی، اخلاق و خلاصه چه گونه زیستن و چه گونه مردن و باور به ثواب و عقاب و جهانی دیگر و... بدان مراجعه و زندگی را بر پایة قوانین دینی بنا می کردند و باور داشتند که دین پیش از هر چیز، نظامی از ایده هاست که افراد از رهگذر آن، جامعهای را که اعضای آنند و روابط پوشیده ولی عمیقی با آن دارند، برخود نمودار میسازند.
در سرزمین ما نیز اسلام، پس از آن که به ایران آمد و با فرهنگ بومی در آمیخت خود فرهنگی متعین و متشخّص به نام فرهنگ ایرانی اسلامی را پدید آورد و در زندگی و ذهن مردم جایگاهی والا یافت و به باوری عمیق تبدیل شد. باوری که می شد زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بر آن بنا کرد. این وضع تا زمانی که قوانین دینی با قوانین اجتماعی برخاسته از دانش های جدید، روبه رونشده بود، ادامه داشت. اما به تدریج با پیچیدهتر شدن زندگی اجتماعی و نیاز به قوانینی که بتواند از عهدة این پیچیدگی ها برآید و نیز به دلیل عقب ماندن کشیشان و روحانیان از سیر تند دگرگونی ها، قوانین مدنی جای قوانین دینی را گرفت و مردم احساس کردند دیگر به دین و قوانین برخاسته از آن نیازی ندارند.
این وضع در کشور ما در اواسط عصر قاجاریان و با پیدا شدن زمینه های انقلاب مشروطیت و آشنا شدن مردم با فرهنگ دین ستیز غرب و تمایل گستردة جامعه به این فرهنگ، آشکار شد و از آن پس آیین اسلام قدرت سیاسی و اجتماعی خود را از دست داد. اگرچه باید اصل دین و نفوذ عمیق آن را در قلب ها از عملکرد ضعیف روحانیان در آن عصر جدا کرد. زیرا آنچه در این میان شکست خورد و به حاشیه رانده شد، اصل نهاد دین نبود، بلکه پیشوایانی بودند که نمی توانستند در برابر هجوم فرهنگ غربی مقاومت نمایند و قوانین دینی را برای مقابله با آن چه بر ذهن مردم سلطه می یافت، متناسب با اقتضای زمان، آماده نمایند. زیرا به شهادت تاریخ چه در غرب و چه در شرق دیده می شود که تأثیر دین از ذهن و ضمیر مردم زدوده نمیشود و آدمیان اگر نه در زندگی اجتماعی، دست کم در زندگی فردی از قوانین آن پیروی می کرده اند.
به هر روی این امر ابتدا در غرب شکل گرفت و کار بی توجهی به دین به جایی رسید که مؤمنان فقط در روز یک شنبه به کلیسا می رفتند، انجیل می خواندند، نیایش می کردند و موعظه می شنیدند. اما وقتی از کلیسا بیرون می آمدند، می کوشیدند که این مراسم آیینی بر زندگی اجتماعی آنان اثر نگذارد.
پیشرفت های علمی و اختراعات و اکتشافات، پایه های اعتقاد مردم را در غرب سست کرد و انقلاب صنعتی چنان از رهگذر علم و تکنیک بر زندگی آنان سلطه یافت که دیگر کسی مجال سیر در ملکوت را نیافت و ناگزیر دین به دلیل آن که اهرم های قدرت خود را از دست داده بود و نیز از آن روی که مدافعان مبارز و مبرزی نداشت، از برابر علم عقب نشست. در آن روزگار کسی به این مسأله توجه نداشت که دین یکی از مهم ترین عوامل تعیین ارزش های متعالی فرهنگ بشری است که به هیچ روی مانع ترقّی و پیشرفت قوای عقلی نبوده و جلوی تمدن بشری را در هیچ یک از مراحلش نگرفته است. اما از آن جا که این علم زدگی، بشر را از خود بیگانه کرد و دانش های روز، خلعی را که پیدا شده بود، پر نمی کرد، نیاز درونی انسان به معنویت، یک سره ریشه کن نشد و چون ریشه در آب بود، امید ثمر هم وجود داشت. بدین ترتیب در ایران نیز دولت که در ادارة امور بر مذهب و روحانیان تکیه و از قوانین دینی به مثابة قوانین اجتماعی استفاده می کرد و در بسیاری مواقع شاه مسند شرع و سریر حکم را یکجا داشت و عملاً دین و دولت همزاد تصور می شدند، درصدد برآمد که قوانین مدنی غربی را جایگزین قانون اسلامی کرده و بدین ترتیب روحانیان را از صحنة سیاست حذف نماید و قوانین الهی را برتاق نسیان نهد که این امر بعد از فرازو نشیب هایی باز راه خود را یافته و نتایج مفیدی حاصل شد. در کنار دین، همواره از مواردی بحث شده است که یکی از این موارد عرف و عادت بوده است.
در دین مبین اسلام و نیز در سایر ادیان آسمانی و توحیدی سفارشات اکیدی به پیروان ادیان میگردد تا فرایض دینی و عبادات را انجام داده و در قبال رعایت شرایط سخت انجام فرایض دینی مبتنی بر توجه و آگاهی در جهان باقی به بهشت و نعمات بیشماری دسترسی پیدا کنند. مطالعات جامعه شناسی و نیز عصب شناسی نشان داده است که در مجموعه های انسانی مقید به انجام دقیق، متمرکز و نیز آگاهانه فرایض دینی نوعی ساخت یافتگی ذهنی و فیزیکی در تک تک افراد یا در ذهن و عقل جمعی ایجاد میگردد که پایداری حیاتی را تقویت نموده و میزان تحمل، تمایل به رفتارهای هدفمند و سایر فرآیندهای عالی اجتماعی و فردی را تشدید مینماید (برینگ و بوجرکلاند[16]، 2004) که در این راه عادت و عرف یاری رسان افراد می باشند. مراد از عرف اقوال و افعالی است که مردم به آن عادت گرفتهاند و در میانشان متعارف شده است، خوب باشد یا بد، شکی نیست، در میان آنچه که مردم به آن عادت گرفتهاند، عرفهای صحیح و غلط هم وجود دارد که آنچنان که روشن شد، عرف و عادات مواردی قابل تغییر هستند که این در حالی است که دین ریشه ای پابرجا و سترگ دارد. لذا ضروری مینماید که متولیان تعلیم و تربیت، اولیای کودکان و حتی خود افراد بر ارتقای معرفت عمیق دینی و عمل بر مبنای آن و در نهایت قرار دادن تعالیم دینی به عنوان سبک زندگی خود برنامه ریزی و تلاش نمایند.
4-2- پیشنهادات تحقیق :
با توجه به مطالعات صورت گرفته در فرآیند تحقیق ، می توان پیشنهادات زیر را ارائه کرد:
1. پیشنهاد می شود که در راستای ایجاد، استقرار و تثبیت فرهنگ مبتنی بر هنجارها، نرم ها و ارزش های برگرفته از مفاهیم و مضامین اخلاقی- اعتقادی نظیر اعتماد، صداقت، وفاداری و ... تلاش شود.
2. پیشنهاد می شود که بر روی سطح انتظارات افراد جامعه از یکدیگر مطالعه ای صورت پذیرد.
3. پیشنهاد می شود که بر روی کیفیت و کمیت روابط بین افراد جامعه درسطح دینداری وعرف وعادت اجتماعی مطالعه ای صورت پذیرد.
4. پیشنهاد می شود که بر روی میزان شناخت افراد در مورد مهارتهای روابط بین فردی واعتقادات مذهبی مطالعه ای صورت پذیرد.
« فهرست منابع »
1. آبرکرامبی، نیکلاس.(1367). فرهنگ جامعه شناسی. ترجمه حسن پویان، تهران: نشر چاپ بخش.
2. الحسینی، السیدنذیر.(1427). نظریه العرف بین الشریعه و القانون، بی جا، المرکز العالمی. للدراسات الاسلامیه، مطبعه الاولی.
3. الماوردی، ابوالحسن علی .(1987). تسهیل النظر و تعجیل الظفر، تحقیق: رضوان السید، بیروت، دارالعلوم العربیه، الطبعه الاولی.
4. بازرگان، عباس؛ سرمد، زهره ؛ حجازی، الهه. (1387). روش های تحقیق در علوم رفتاری. تهران: انتشارات آگاه.
5. حامی، محبوبه .(1392). تأثیر شرایط اجتماعی بر مرجعیت عرف در اندیشه ابوحنفیه. فصلنامه پژوهش، 87-104.
6. علیدوست، ابوالقاسم .(1384). فقه و عرف. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
7. معروف، محمد؛ بقایی، محمد.(1382). اقبال و اندیشه های دینی غرب معاصر. تهران: انتشارات قصیده سرا.
8. ملکیان، مصطفی .(1392). تفاوت اخلاق و آداب و رسوم و عرف و عادات. سومین همایش مهر (مولانا).
9. طباطبایی ،بی تا ج 9،آموزش دین، آگاهی به دین، جمع آوری وتنظیم از سیدمهدی آیت اللهی ، تهران، جهان آرا.
منبع لاتین:
1. Bering, JM., Bjorklund, DF.(2004). The natural emergence of reasoning about the afterlife as a developmental regularity. Dev Psychol, 40(2):217-33.
[1] اقرب الموارد، ج 1، ص 362؛ مفردات راغب، کلمه دین، مجمع البحرین، ج 6، ص 251؛ مجمع البیان، ج 1، ص 24.
[2] لسان العرب، ج 9، ص 239.
[3] شب خیز، محمد رضا. اصول فقه دانشگاهی، نشر لقاء، قم - ایران، اول، 1392 ه ش .
[4] بازرگان و همکاران، 1387
[5] طباطبایی، بیتا ج: 9
[6] ر. ک: محمد حسین ساکت «دیباچهای بر دانش حقوق» چاپ اول، تهران، نشر نخست، سال 71، ص 348. و محمود عرفانی «حقوق تطبیقی و نظامهای حقوقی معاصر» جلد اول.
[7]ملکیان، 1392
[8] آبرکرامبی، 1367؛ ملکیان، 1392
[9] ملکیان، 1392
[10] معروف و بقایی، 1382
[11] حامی، 1392
[12]علیدوست ، 1384
[13] - http://www.hawzah.net/fa/book/bookview/45282/26502
[14] - http://www.hawzah.net/fa/book/bookview/45282/26510
[15] ملکیان، 1392
[16] - Bering & Bjorklund